وبلاگ آفتاب

چالش های جذب دانش آموزان به دنیای کتاب

چالش های جذب دانش آموزان به دنیای کتاب

وبلاگ آفتاب: به گزارش وبلاگ آفتاب، وظیفه آدمی اینست که به خود و به خدا ایمان داشته باشد و شاد زندگی کند؛ آن گونه که دلش مطمئن باشد خدا مراقب همه امور اوست. این اطمینان قلبی، شادی را در دل می نشاند.


به گزارش وبلاگ آفتاب به نقل از خبرگزاری مشرق، آن چه می خوانید، گفتگو با فردی است که مسیر زندگی اش را باعشق به ادبیات، آموزش و ارتباط با کودکان و نوجوانان پیوند زده است. گفت و گوی ما در یک عصر تابستانی شکل گرفت و بازتاب دهنده تجربیات ارزشمندی است که از همکاری یک معلم دلسوز و کتابخوان و تلاشش برای ترویج فرهنگ کتابخوانی سرچشمه می گیرد.
شیما حسینی با پیشینه ای در رشته ادبیات کودک و نوجوان و عضویت در شورای کتاب کودک و نوجوان، از سال ۱۳۹۰ بطور جدی در این عرصه فعالیت نموده و با نگاهی خلاقانه به آموزش و ترجمه پرداخته است. مسیر حرفه ای او از تدریس و نوشتن فیلم نامه شروع شده و با ترجمه بالاتر از ۳۰کتاب برای کودکان و نوجوانان ادامه یافته است. در این گفتگو به بررسی چگونگی شروع همکاری با مدرسه، بازخورد دانش آموزان نسبت به زنگ کتابخوانی، روند تحصیلات، تجربه نوشتن فیلم نامه، و تاثیر خانواده در علاقه به کتابخوانی او پرداختیم. گفت و گویی که ما را در آستانه بازگشایی مدارس با نمونه ای از معلمان عاشق کتاب آشنا می کند که جای شان در همه مدارس کشورمان خالی است.

همکاری تان را با مدرسه چطور شروع کردید؟


با معاون آموزشی مدرسه صحبت کردیم و قرار شد کتابخانه آن جا را باردیگر بررسی نماییم ببینیم از نظر مبحث بندی و تعداد کتاب ها در چه وضعیتی است. کتابخانه مدرسه ما حدود ۳۰۰۰ کتاب دارد. از این مقدار، حدود ۱۷۰ کتاب برای کانون پرورش فکری است که از سالهای دور در آنجا نگهداری می شود.

بازخورد دانش آموزان نسبت به زنگ کتابخوانی چگونه بود؟


متاسفانه بچه ها کمی به انیمیشن وابسته اند و در ابتدا به کتاب علاقه ای نشان نمی دادند. یکی دو تا از قفسه های مان خالی بود. تصمیم گرفتم کتاب ها را گلچین کنم وجلوی چشم شان بگذارم. در طول صحبتم، درباره ی مسایل مختلف توضیح می دادم و کتاب ها را به بچه ها معرفی می کردم. من کتاب هایی که می خواستم به بچه ها معرفی کنم را حتماً می خواندم. البته چون در شورای کتاب کودک و نوجوان عضو هستم و رشته ام هم ادبیات کودک و نوجوان است با بسیاری از این کتاب ها آشنا هستم. شورای کتاب کودک ونوجوان یک نهادمستقل است که کتاب ها راهرساله درزمینه های مختلف بررسی می کند وهرسال لیستی از کتاب های مناسب این سن را منتشر می کنند.
هرکسی بخواهد می تواند از این لیست استفاده نماید. همچنین، هر کسی در هر شرایطی می تواند در کارگاه های شان ثبت نام کند و یک سال درباره ی ادبیات کودک و نوجوان آموزش ببیند. من در همین روند از سال ۱۳۹۰ پابند این حوزه شدم.

فیلمنامه هم نوشتید؟


بله، یک فیلم نامه کودک نوشتم که درسال۱۳۸۹ جزو برگزیده های جشنواره اصفهان شد. این تجربه موجب شدبه نوشتن علاقه مند شوم. فیلم نامه من درباره ی داستان دختربچه ای بودکه عاشق دویدن و بازی است اما چون خانه شان درآپارتمانی کوچک بود، همیشه با موانعی روبرو می شد. قرار بود در حیاط پشتی مدرسه ساختمانی نیمه کاره برای سالن اجتماعات و لابراتوار ساخته شود. وقتی شخصیت اصلی متوجه شد این ساختمان به درستی ساخته نشده، دوستانش را جمع کرد و گفت برویم حسابی بازی نماییم... ابتدا قرار بود این فیلم نامه ساخته شود اما سیاستها تغییر نمود و ساخته نشد.

شکر خدا همه شرایط برای پیشرفت شما مهیا شد.


همیشه دعا می کردم: «خدایا راه را به من نشان بده»؛ چون سرگردان بودم و واقعاً نشانم داد. وقتی این بچه ها را پیدا کردم، احساس کردم جایم همین جاست؛ خانه ام همین جاست. گاهی والدین را می بینم که با تندی با فرزندشان رفتار می کنند.
به آنها می گویم که امروز این بچه کار خوبی کرده، با اوتندی نکنید، گناه دارد. ارتباطم بابچه ها عمیق است و کارم به این ارتباط وابسته است. روزی سوره «قدر» را خواندم و حس کردم خداوند برای هر کس اندازه و تقدیری خاص قرار داده است. این موقعیت ویژه نگهداری از کودک، برایم هدیه ای از طرف خدا و والدینم بود. لبخند آن کودک، شیرین ترین لحظه دنیا برای من بود. با عنایت به تفاوت سنی با خواهرم، مادری را نیز در حدی تجربه کرده ام؛ آن قدر که وقتی بیرون می رفتیم، گاه به من اشاره می کردند و می گفتند «مامان سارا!» و من پاسخ می دادم.

پدر و مادرتان چقدر در کتابخوانی شما تاثیر داشتند؟


پدرم، معلم بازنشسته فنی بود و از زمانی که به یاد دارم هر روز کتاب می خواند. مادرم نیز به کتاب علاقه داشت، هرچند فیلم و سریال هم زیاد می دید. از کودکی، هر فیلمی که در سینمای پیروزی نمایش داده می شد را می دیدم.

ارتباط با کودکان معصوم، انگار ارتباط با خدا را هم تقویت می کند.


وظیفه آدمی اینست که به خود و به خدا ایمان داشته باشد و شاد زندگی کند؛ آن گونه که دلش مطمئن باشد خدا مراقب همه امور اوست. این اطمینان قلبی، شادی را در دل می نشاند. باوردارم که خداوند محبت بی انتها خودرا به انسان ارزانی می دارد و این پیوند ذهنی، آرامش و رضایت را در دل جاری می کند. چه زمان هایی انسان راضی است؟زمانی که اززندگی و همه چیز در جای خود خشنود باشد. مهم آنست که مراقب شادی خود باشیم. وقتی دعا می کنم از خدا می خواهم قلبم آن قدر بزرگ شود که حتی چیزی از او نخواهم و فقط آن چه او اراده کند بپذیرم. اعتقاد دارم هرچه انسان بخواهد، پیشاپیش خداوند در مسیرش نهاده؛ آن خواسته درونی چراغی برای ادامه راه است. انگار زندگی چون رودخانه ای است که جهتش از پیش مشخص شده.

اما کتابخوان کردن کودکانی که امروز در رویارویی با رسانه ها هستند کار سختی است...


مدتی در مدرسه ای بودم که مدیر و مربیانش دغدغه کتابخوانی داشتند. تصور می کردم بچه های امروز بیشتر به انیمیشن و بازیهای ویدئویی گرایش دارند، ازاین رو اندیشیدم که باید راه هایی پیدا کرد تا کتابخوانی را با کارهای جذاب ترکیب نماییم تا خاطره خوشی در ذهن دانش آموزان بماند.
دوستم، یک مربی در عرصه کتاب معرفی نمود و ایده کتابخوانی شکل گرفت. قبل تر کتابخانه چندان فعال نبود، اما بعد تصمیم گرفتیم آنرا باردیگر راه اندازی نماییم. کتاب های بسیار قدیمی که مناسب کودکان نبود، جدا شد و چند نفر آمدند تا کمک کنند. کتاب های مفید، باردیگر وارد چرخه کتابخوانی شد. وقتی آنجا رفتم، برایم جالب بود که مدرسه بخش ویژه ای برای کتابخوانی داشت. طرحی گذاشتم که زنگ کتابخوانی همراه کارهای در رابطه با همان کتاب باشد تا بچه ها ارتباط بیشتری بگیرند.
مدرسه فضای بسیار زیبایی داشت و من کار نیمه وقت داشتم، اما ترجیح می دادم تمام وقت باشم. موقعیتی پیش آمد که مدیر بخش زبان، به من پیشنهاد تدریس داد. قرار شد برای کودکان اول تا پنجم فعالیت کتابخوانی داشته باشیم. البته سال جاری برای کلاس های چهارم، پنجم و ششم برنامه نمایش خلاق پیشبینی کرده اند.

شما برای این کارتان طرح درس خاصی داشتید؟


فعالیت معلمی در دبستان بدون طرح درس رسمی بود؛ هر معلم بر مبنای تجربه و ایده خود پیش می رفت و مدیریت هم بسیار پشتیبانی می کرد. همین چندی قبل نامه ای به کانون پرورش فکری نوشتم که می خواهیم کتابخانه را تجهیز نماییم. کانون هم برای مان صد کتاب ارسال کرد. این کتابخانه برایم چون پناهگاهی امن بوده و هست؛ هم برای من و هم همکاران و معلمانی که گاه در زنگ تفریح برای گفتگو به آنجا می آیند و در فضای کتاب تنفس می کنند.

دانش آموزان هم همین حس را دارند؟


بچه ها هم گاهی بعد از تجربه ای ناخوشایند می آمدند و با من حرف می زدند. در زنگ کتابخوانی که نامش را گذاشته ایم «همزیستی با کتاب»، متناسب با فضای ذهنی شان کتابی انتخاب می کردم و در پایان، بازی ای در رابطه با داستان انجام می دادیم تا انرژی شان تخلیه شود. بعد از آن، با یک پرسش در رابطه با کتاب، ذهن شان را به تفکر وامی داشتم. در کلاس، به تعامل اهمیت زیادی می دادم؛ هنگام خواندن، مکث می کردم و تصویرها را نشان می دادم تا نظر بچه ها را بپرسم و بخواهم پیشبینی کنند چه پیش خواهد آمد یا اینکه بگویند اگر جای شخصیت داستان بودند چه می کردند.
کتابخوانی بالاتر از ۱۵-۱۰دقیقه طول نمی کشید تا توجه بچه ها حفظ شود. بعد از پایان کتاب هم فعالیتی متناسب با داستان انجام می دادیم. گاه فعالیت خلاقه ای مانند ساخت کاردستی یا اجرای نمایشی کوتاه داریم و گاه بچه ها نقاشی مبحث داستان را می کشند. سال گذشته، داستان «هفت خوان رستم» را برای شان بازگو کردم؛ روایت به قدری طولانی بود که در یک جلسه به پایان نرسید و سه یا چهار نشست ادامه یافت. نقاشی های آنرا هنوز نگه داشته ام.

گزارشی هم از کارها و کتاب هایی که خوانده اید دارید؟


پس از پایان هر دوره، لازم است گزارشی به والدین عرضه نماییم. من این گزارش ها را به دقت مکتوب کرده ام. البته در ابتدا کمی سختگیر بودم، چون به این روند عادت نداشتم. اما علی‌ای‌حال، این شیوه را باید گسترش داد. دشوارترین بخش کار، انتخاب کتاب مناسب و بازی در رابطه با آن است. در ایام نخست حضورم، برخی دانش آموزان با شرایط خاص را باید آرام و بی حاشیه به همکاری وامی داشتم.
هر کودک قلق خویش را دارد. حالا مسئول سه پایه ابتدایی، از کلاس اول تا سوم هستم و مجموعا ۹ کلاس را اداره می کنم؛ افزون بر آن شش کلاس زبان هم دارم. باید در برخورد با دانش آموزان، اعتدال داشت؛ نه کوتاه آمدن بی حساب و نه سختگیری بی مورد، برای اینکه برخی ممکنست از نرمی بیش از اندازه سوءاستفاده کنند. سرگروه های کلاس ها بسیار یاری رسان اند. با این وجود، تدریس در مدارس پسرانه دشواری های خاص خویش را دارد؛ شیطنت های طبیعی را باید چنان هدایت کرد که صدمه ای به آموزش نرسد. گاهی برخی کلاس ها قبل از آغاز، برایم نگران کننده می نمود، اما همان مشورت با همکاران و تجربه، کم کم سبب رشد و دلگرمی ام شد.

چه زمان هایی را برای مطالعه انتخاب می کنید؟


بهترین زمان برای مطالعه، همان وقتی است که ذهن آسوده و نیت نیکو به خدا باشد. همیشه گمان خیر به خدا دارم و می دانم گرفتاری ها را تنها او رفع می کند. این پیوند موجب می شود حتی اگر هیچ کاری نکنم، آرامشم حفظ شود. گاه، در خلوت خود با خدا سخن می گویم و اگر روزی پرکار داشته باشم، با وجود خستگی، تا سحر بیدار می مانم و گفتگو ادامه پیدا می کند.
سال ۱۳۸۲ یا ۱۳۸۳، دانشجو بودم و در جست وجوی کار. مسئول یک بخش فرهنگی به من گفت موقعیتی اقتباسی وجود دارد؛ کاری که طی آن همه کتاب ها خلاصه و تحلیلی کوتاه نوشته و سپس تحویل شود. مرا به قسمت ترجمه معرفی کردند. فردی را به یاد دارم که در قسمت فرهنگی، فضای کاری دلنشینی داشت. همیشه می گفتم خوش به حال تان که با قصه ها سر و کار دارید، درحالی که اغلب آدم ها قدر داشته های شان را نمی دانند. تصمیم گرفتم دانش ویرایش خویش را تقویت کنم. به کلاس های ویرایش رفتم که در یکی از دانشگاه ها فعال بود.
در آن کلاس، ترجمه و مقابله متن نیز داشتیم. زبانم بد نبود و برای همین، به ترجمه علاقه مند شدم. ابتدا به شکل گروهی کار می کردیم و گاهی همدیگر را راهنمایی می کردیم. بخشی از یک داستان پوآرو را ترجمه کردم که پذیرفته شد. مسئول آنجا از تازه واردهایی چون من حمایت کرد تا ترجمه اولین کتابم به سر انجام برسد.

اولین ترجمه تان کی منتشر شد؟


سال ۱۳۹۲، نخستین کتابم چاپ شد؛ یک داستان جنایی با عنوان «ده روز شگفت انگیز». این اثر برای نوجوانان بزرگ سال و جوانان مناسب بود. روند ترجمه برایم آسان بود، چونکه خلاصه نویسی و نکته برداری را قبل تر انجام داده بودم. کم کم به نثر استاد محمد قاضی علاقه مند شدم؛ ترجمه هایش روشن، روان و قابل فهم بود. این خصوصیت برایم در کار ترجمه و حتی تألیف فارسی، همیشه جذاب والهام بخش بوده است. من همیشه نسبت به فضای هنری و اهالی هنرحساسیت ویژه ای داشته ام. همان گونه که یک ورزشگاه می تواند برای هوادارانش صمیمیت و شوق خاصی به وجود بیاورد، برای من حضور درجمع هنرمندان لطف بزرگی از طرف خداوند است. حتی در خلاصه نویسی و ترجمه، این حس ناخودآگاه در کارم جاری می شود.

روش شما برای ترجمه چطور است؟


روش ترجمه ام، از همان شیوه های اولیه که آموخته ام الهام می گیرد؛ هرچند در گذر زمان آنرا تکامل بخشیده ام. در عرصه ادبیات کودک و نوجوان، تلاش نموده ام کتاب را چنان بخوانم که گویی با آن زندگی می کنم. به یاد دارم آقای فرهاد حسن زاده، روزنامه نگار و نویسنده، می اظهار داشت: «کتاب باید مثل بارانی باشد که زیر آن دوش بگیری؛ باید زیر و بم کتاب را لمس کنی.»
همیشه کوشیده ام این نگاه را در کارم جاری کنم، با این باور که هنوز جای پیشرفت بسیار است. در فارسی، گاه ترجمه های ماشینی و سطحی رایج شده و لذت کار دقیق را از میان برده است. مترجمان بزرگی چون محمد قاضی و محمد عباسی با نثری فاخر و جمله به جمله، معنا را منتقل می کردند. من نیز اهتمام می کنم تا حد امکان، به متن اصلی وفادار بمانم، اما هرجا که فرهنگ و زبان فارسی اقتضا کند، توضیح و بسط را انتخاب می کنم.

ترجمه و نوشتن برای کودکان و نوجوانان البته مشکل تر هم هست.


در حوزه کودک و نوجوان، اعتقاد دارم اگر در ۱۰صفحه نخست نتوانی خواننده را جذب کنی، او دیگر با دشواری برمی گردد. هدفم بجای آن که فقط لذت بردن از ترجمه باشد، ایجاد ارتباط نزدیک با کودکان و نوجوانان است؛ ماندن در دایره آنها و قصه گفتن برای شان. این ارتباط، نعمتی است که خداوند در زندگی ام گشوده و تاثیرش را در همه کارهایم نیز حس کرده ام.

از مسیر زندگی تان راضی هستید؟


سال های کودکی ام با کتاب، قصه و زبان آموزی گره خورده است. مدرسه برایم جایی بود که این سه بعد در کنار هم شکل گرفت. تا حالا نزدیک به ۳۰ کتاب ترجمه کرده ام و این مسیر بازهم ادامه دارد. هم اکنون، یک اثر بزرگسال و یک کتاب تصویری کودک را ترجمه می کنم. کتاب کودک پیش رو، اثری دشوار به زبان فرانسه است و ترجمه اش باب جدیدی در کارم خواهد گشود. باآنکه اینروزها بیشتر وقت و مطالعه ام صرف آموزش و ادبیات کودک می شود، اما معتقدم کیفیت برخی آثار رو به افول است و لازم است با دقت بیشتری به این حوزه نگاه نماییم.

الان مشغول خواندن چه کتابی هستید؟


اکنون کتابی دردست دارم وهمزمان، کتاب دیگری باعنوان«درخت دستکشی»رامی خوانم. این اثرعمدتابه واسطه تصویرسازی اش روح خاصی دارد؛ حین خواندنش، احساس کردم وارددنیای دیگری شده ام.«درخت دستکشی» مرا شگفت زده کرد؛ گویی درختی را با همه برگ ها و دلش برگرفته باشند. هرچند برخی بازیهای زبانی این کتاب در فارسی به خوبی منتقل نمی گردد، اما آن حس و فضا بازهم جاذبه خویش را حفظ می نماید.
افسانه هیولاهای دریاچه
کتاب «آنجا که هیولاها خوابیده اند» نوشته پالی هو-ین، با ترجمه شیما حسینی که توسط نشر هوپا انتشار یافته است، اثری در عرصه ادبیات داستانی برای گروه سنی ۱۱ تا ۱۵ سال است. داستان در شهر خیالی میوتاون رخ می دهد، جایی که افسانه های مربوط به هیولاهای دریاچه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده اند.
این افسانه ها بعنوان ابزاری برای دور نگه داشتن کودکان از دریاچه روایت می شوند، اما رویدادهای عجیبی در زندگی شخصیت اصلی، اِفی، شروع می شود؛ از گم شدن خرگوشش در قفسی قفل شده تا ناپدیدشدن مرموز مادرش و ظهور موجودات لزج در خانه. اِفی همراه با بهترین دوستش به جست وجوی سرنخ هایی برای حل این معما می پردازد و این پرسش مطرح می شود که آیا ارتباطی میان این ناپدیدشدن ها و افسانه های قدیمی وجود دارد یا این موجودات تنها بخشی از تخیل هستند.
رمان ترکیبی ازژانرهای ماجراجویانه، معمایی و روان شناختی است و با زبانی جذاب برای نوجوانان نوشته شده است. شیما حسینی، که قبل تر نیز آثار دیگری را ترجمه کرده، به این کتاب عمق و انسجام بخشیده و آنرا برای مخاطبان فارسی زبان قابل فهم و لذت بخش کرده است. در مجموع، «آنجا که هیولاها خوابیده اند» اثری است که با تلفیق تخیل و حقیقت، مخاطب نوجوان را به چالش فکری دعوت می کند.
جزیره ای خیالی به نام جوهر
کتاب «دختر جوهر وستاره ها»نوشته کایرن میلوود هارگریو با ترجمه شیما حسینی، اثری در عرصه ادبیات کودک و نوجوان، توسط نشر ویدا انتشار یافته است. داستان این رمان که برای گروه سنی ۹ تا ۱۲ سال طراحی شده است، در جزیره ای خیالی به نام جوهر رخ می دهد، جایی که شخصیت اصلی، ایزابلا (یا ایزا)، دختری کنجکاو و شجاع است که بعد از مرگ پدرش، که نقشه نگار جزیره بوده، به دنبال کشف حقیقت درباره ی مفقودشدن دوستش لوسی می رود.
ایزا با استفاده از نقشه های پدرش و همراهی دوستانش، سفری پرماجرا را شروع می کند که او را به دل جنگلها و اسرار باستانی جزیره می برد. این رمان با الهام از فرهنگ ها و اسطوره های مختلف، تلفیقی از ماجراجویی، دوستی و کشف هویت را به تصویر می کشد. سبک نگارش هارگریو، با تصاویری شاعرانه و توصیفات دقیق همراه می باشد. شیما حسینی، با تجربه ای در نوشتن و ترجمه، این اثر را با دقت و انسجام به زبان فارسی منتقل کرده است.
این رمان نه تنها یک داستان ماجراجویانه است، بلکه پیام هایی درباره ی شجاعت، دوستی و مواجهه با ترس ها را به مخاطبان جوان منتقل می کند و به سبب ساختار داستانی و شخصیت پردازی قوی، مورد توجه منتقدان و خوانندگان قرار گرفته است.
*میثم رشیدی مهرآبادی
بطور خلاصه، باید در مواجهه با دانش آموزان، اعتدال داشت؛ نه کوتاه آمدن بی حساب و نه سختگیری بی مورد، به جهت اینکه برخی ممکنست از نرمی بیش از حد سوءاستفاده کنند. همان گونه که یک ورزشگاه می تواند برای هوادارانش صمیمیت و شوق خاصی به وجود بیاورد، برای من حضور درجمع هنرمندان لطف بزرگی از سوی خداوند است. داستان این رمان که برای گروه سنی ۹ تا ۱۲ سال طراحی شده است، در جزیره ای خیالی به نام جوهر رخ می دهد، جایی که شخصیت اصلی، ایزابلا (یا ایزا)، دختری کنجکاو و شجاع است که پس از مرگ پدرش، که نقشه نگار جزیره بوده، به دنبال کشف حقیقت در رابطه با ی مفقودشدن دوستش لوسی می رود.
ایزا با بهره گیری از نقشه های پدرش و همراهی دوستانش، سفری پرماجرا را شروع می کند که او را به دل جنگل ها و اسرار باستانی جزیره می برد.

منبع:

1404/06/14
13:29:20
5.0 / 5
7
تگهای خبر: آموزش , بازی , دانشگاه , زیبایی
این مطلب آفتاب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات کابران آفتاب در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۲ بعلاوه ۵
دوستان وبلاگ آفتاب
Aftablog

وبلاگ آفتاب

سایت ساز آفتاب : با آفتاب، وبلاگ و سایت رویایی ات را به سادگی و قدرت بساز، دنیایت را روشن کن


aftablog.ir - مالکیت معنوی سایت وبلاگ آفتاب متعلق به مالکین آن می باشد